چگونه شاد زندگی کنیم؟

چگونه شاد😊 زندگی کنیم؟

اصولا شادی در زندگی از سه منبع اساسی سرچشمه می گیرد:

۱. آنچه هستید؛
۲. آنچه دارید؛
۳. تصویری که مردم از شما دارند.

به نظر شما کدامیک از این منابع اهمیت بیشتری دارد و تمرکز بر آن شما را به شادی نزدیکتر می کند؟
اگر پاسخ شما منبع اول است، درست حدس زده اید. برای شاد زیستن بر منبع اول تمرکز کنید. چراکه اگر آنچه هستید را تقویت کنید و بهبود بخشید، بی شک آنچه دارید تقویت شده و بالتبع دیگران نیز تصویر بهتری از شما خواهند داشت.

خود را بسازید؛ بی شک زندگیتان شاد😊 ساخته می شود .

مذاکره کننده حرفه ای: برگ ۱

مذاکره کننده حرفه ای
برگ ۱.
برای اینکه به مذاکره کننده حرفه ای تبدیل شوید باید بتوانید روحیه طرف مقابل را درک کنید.
در هر مذاکره ای چه در سطح دوستان و خانواده و چه در سطح شرکتها و سازمانها، شما با افراد و انسانها در حال مذاکره هستید. پس باید یاد بگیرید در مذاکره بخوبی به دیگران توجه کنید چراکه توجه کردن به دیگران باعث می شود آنها به شما اعتماد کنند.
شناخت روحیه افراد و توجه به آنها، به شما کمک می کند مذاکره را با آنچه نیاز واقعی آنهاست و ارائه موثرترین راه برای پاسخ به خواسته آنها بگونه ای موفقیت آمیز پیش ببرید تا منافع طرفین بگونه ای رضایتبخش تامین شود.

برای خودتان زندگی کنید

تصور دیگران را زندگی نکنید:

ما انسانها گاهی آنقدر بخاطر دیگران زندگی می کنیم که فراموشمان می شود خوشبختی چیست و کجا باید دنبال آن باشیم، چگونه باید زندگی و هزینه کنیم، با چه کسانی معاشرت کنیم؟...
داستانی کوتاه از شیوانا به خوبی نشان می دهد که دیگران چقدر برای شما، افکار و رفتارتان ارزش قائل هستند:

زنی با چند بچه قد و نیم قد نزد شیوانا آمد و به او گفت: "شوهرم دامدار است و درآمد خوبی دارد. اما به جای این‌که ثروتش را خرج تغذیه و رفاه همسر و کودکانش کند خرج لباس و اسب و تجملات خودش می‌کند و دایم سعی می‌کند با پول ریختن به پای دوست و آشنا به آنها ثابت کند که از لحاظ مالی وضعش عالی است و از بقیه جلوتر است."
شیوانا با تعجب گفت: "این آدم‌هایی که شوهرت پولش را برای آنها خرج می‌کند از احوال و تنگدستی شما باخبرند؟"
زن سرش را پایین انداخت و گفت: "آری آنها گاهی به در منزل می‌آیند و وضع من و بچه‌ها را از نزدیک می‌بینند. اما هیچ نمی‌گویند و می‌روند. انگار فقط همسرم را قبول دارند."
شیوانا لبخندی زد و به زن گفت که به منزل برود.
روز بعد شیوانا سراغ شوهر زن را گرفت. مردی را نشانش دادند با لباسی شیک و گران‌قیمت که در غذاخوری دهکده جشن گرفته است. شیوانا به آنجا رفت و کنار مرد نشست و آرام در گوش او گفت: "همه اهل دهکده می‌دانند!؟"
مرد باتعجب گفت: "چه چیزی را؟"
شیوانا دوباره آهسته گفت: "این‌که زن و بچه تو در منزل دچار فقر و تنگدستی هستند و این حرکات تو نمایشی و ظاهری است."
مرد با عصبانیت گفت: "این غیرممکن است! هیچ‌کس نمی‌داند. من دارم پول خرج می‌کنم. این نشانه ثروتمندی و دست و دلبازی من است!"
شیوانا با لبخند رو به حاضران کرد و گفت: "دوستان مردی را می‌شناسم که فقط به ریخت و لباس خودش می‌رسد و حاضر است پول و ثروتش را برای غریبه‌ها خرج کند اما از تامین نیاز ابتدایی خانواده‌اش سر باز می‌زند. به نظر شما باید با چنین مردی چگونه برخورد کرد؟"
آدم‌های حاضر در میهمانی با پوزخند گفتند: "او آدم ساده‌لوحی است. باید پولش را گرفت و از او تا توانگر است استفاده کرد. نباید به او دل بست چون کسی که به خانواده خودش رحم نکند مطمئنا با دوستانش هم مهربان نخواهد بود."
شیوانا آهسته در گوش مرد گفت: "دیدی آنها خوب می‌دانند!"
می‌گویند از آن روز به بعد مرد دامدار دست از رفیق‌بازی برداشت و خانواده‌اش را تامین کرد. چند ماه بعد گذر شیوانا به همان میهمان‌خانه‌ای افتاد که دوستان قدیمی مرد دامدار همیشه اطراق می‌کردند. از آنها سراغ مرد دامدار را گرفت. آن دوستان با پوزخند گفتند: "از آن روزی که فهمید ما می‌دانیم واقعیت چیست دیگر سراغمان نمی‌آید و سرش گرم خانواده‌اش شده است. حیف شد که او را از دست دادیم. اصلا نفهمیدیم به یکباره چه اتفاقی افتاد؟"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "هیچ اتفاقی! او فقط چشمانش باز شد و فهمید که چیزی برای مخفی کردن ندارد و همه می‌دانند حقیقت زندگی او چیست. تا قبل از آن گمان می‌کرد شما تصور دیگری از او دارید و به خاطر حفظ این تصور پول خرج می‌کرد. اما از لحظه‌ای که فهمید همه حقیقت را می‌دانند فهمید که تصوری که در ذهن خود دارد در ذهن دیگران نیست و آنها چیزهایی که او سعی می‌کند مخفی کند را بسیار کامل می‌دانند. او شما را رها کرد چون فهمید همه چیز را می‌دانید. ارزش نقش بازی کردن‌هایش با این فهمیدن به یکباره فرو ریخت و او همانی شد که باید می‌بود."

در زندگی همواره تلاش کنید خودتان باشید، برای خودتان زندگی کنید و هرگز برای حفظ خشنودی دیگران خود را به زحمت نیندازید.
رعایت این اصل مهم هم در زندگی شخصی و هم در کاروکسب بسیار توصیه می شود.

دو اصل اساسی در موفقیت

در پیمودن مسیر موفقیت دو اصل اساسی را هرگز فراموش نکنید:

✅افکارتان را عملی کنید: کوچکترین اقدام در مسیر صحیح موفقیت از بزرگترین افکار موثرتر است. بدون عمل، شما به هیچ موفقیتی دست نخواهید یافت؛ حتی اگر افکار بسیار بزرگی در سر بپرورانید. پس هرگز منتظر نمانید.

✅ در مسیر موفقیت، شکست اجتناب ناپذیر است. هرگز از شکست نترسید چرا که آموزگاری بزرگ است و درسهای ارزشمندی به شما می آموزد. هر شکست درهای جدیدی را به سمت موفقیت بر روی شما می گشاید، دید شما را به موفقیت تغییر می دهد و سرعت شما را برای ادامه مسیر افزایش می دهد. هر شکست به شما می آموزد که چگونه مرتکب اشتباه نشوید. پس اگر شکست خوردید ناامید نشوید، کافی است درسهای آن را بخوبی فرا گیرید و با قدرت و سماجت بیشتری مسیرتان را ادامه دهید.

شاد زیستن

برای شاد زیستن😊 دو چیز را هرگز فراموش نکنید:

۱. هیچکس مسئول تحقق رؤیاهایتان نیست. شما زمانی به موفقیتهای چشمگیر دست می یابید که به کسی متکی نبوده و منتظر کمک کسی نباشید. ۲. هیچکس مسئول خوشحال کردن شما نیست. فقط خود شما هستید که باید خود را شاد کنید و یک زندگی پر از شور و اشتیاق برای خود ایجاد نمایید. مدنظر قرار دادن این دو نکته به شما کمک می کند فقط به خود متکی بوده و در مشکلات دیگران را مقصر ندانید بنابراین تمام انرژی و تمرکزتان معطوف به موفقیت و شادیتان می شود و انرژیهای منفی و گلایه وقت شما را نمی گیرد. 

چگونه افکار بزرگ را به واقعیت تبدیل کنیم؟

در جامعه افراد زیادی را می بینیم که افکار و رویاهای بزرگی در سر دارند. تمام آرزویشان این است که افکار بزرگشان به واقعیت نزدیک شده و به فردی بزرگ و ثروتمند تبدیل شوند. 

اگر می خواهید افکار بزرگ و روياهایتان را به واقعیت تبدیل کنید باید هزینه افکار بزرگتان را بپردازید و این یعنی من از پایین ترین سطح شروع به تلاش کنم تا بتوانم به رویاهایم دست یابم. 
برای فتح قله باید از کوهپایه شروع به کوهنوردی و بالا رفتن به سمت قله کرد. بسیاری از افراد می خواهند از همان ابتدا در نوک قله باشند، چرا که فکر می کنند شایسته آن هستند. بله شما شایسته رسیدن به قله رویاهایتان هستید به شرط آنکه سختی و ناملایمات کوهپیمایی آن را نیز به جان بخرید

برای تحقق افکار بزرگتان شما باید جایگاه فعلی خود را دقیق شناسایی کنید و کارتان را از کوچک شروع کنید. من عاشق افکار بزرگ هستم ولی همیشه توصیه می کنم افکار بزرگتان را در عمل به اقدامات کوچکی که توان انجامش را دارید بشکنید. من10 سال است رویای داشتن یک شرکت بازرگانی چند ملیتی را درسر دارم، ولی در ابتدا از کار در خط تولید هرمز دوچرخ و سپس سرپرست کارگران در خط تولید خنج نوشینه شروع به کار کردم. پس از دوران کارشناسی ارشد در شرکت بهکو وارد بخش فروش شدم و تا به امروز که در تعدادی از شرکتهای بازرگانی ایرانی سهامدار هستم رویایم را دنبال می کنم.

من می دانم و می بینم که افراد زیادی می خواهند از همان ابتدا بسیار طوفانی شروع کنند و یک کار و زندگی عالی داشته باشند. به جرأت به شما می گویم با بیش از 15 سال تحقیق در حوزه موفقیت افراد بزرگ، هنوز به چنین موردی برخورد نکرده ام. پس برای موفقیت باید سختی آن را تحمل کرد و هزینه آن را پرداخت. 
توصیه می کنم از کوچک شروع کنید تا به افکار بزرگتان دست یابید.

استراتژی موفقیت

همه ما می دانیم برای موفقیت باید استراتژی داشت. اما استراتژی چیست؟

بهترین، ساده ترین و کاربردی ترین تعریف استراتژی را من در این داستان یافتم که عصر ایران از یک معلم استراتژی نقل کرده است:

قبل از اینکه درس مدیریت بخوانم، همیشه واژه‌های «استراتژی کسب و کار» و «استراتژی فردی» برایم جذاب بودند. همیشه دوست داشتم «استراتژی» بدانم و بفهمم. برایم مثل قلعه ای می ماند در دوردستها: عظیم، خیره کننده و سرشار از رمز و راز.
در دوران دانشگاه، درسها را یکی پس از دیگری به سرعت گذراندم تا نوبت به درس استراتژی برسد. روز موعود فرا رسید. سر کلاس درس نشستم و تمام جسم و جانم را متمرکز کردم تا مفهوم این واژه اسرارآمیز را درک کنم.

جلسات یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و من همچنان سیراب نشده بودم. آنچه میشنیدم بسیار تئوریک بود…
به سراغ کتابها رفتم. دیوید را خواندم. مینتزبرگ و هکس و تامسون و شواترز و پورتر و کیم و راملت و …
حسم بهتر شد. اما هنوز بیشتر می خواستم. آن سالها به تازگی به یک پست مدیریتی ارتقا پیدا کرده بودم و هنوز احساس میکردم استراتژی باید ذهنم را بازتر کند. قلعه را دیده بودم. درها را باز کرده بودم. راهروهای قلعه را گشته بودم. اما تو گویی که اتاقی در تاج قلعه بود که هیچکس راه آن را نشان نمیداد و هیچ راهرویی به آنجا منتهی نمیشد.
مدتی نگذشته بود که به حادثه ای، «معلم استراتژی» شدم. کلاسی بود و دانشجویانی که عمدتاً از مدیران کسب و کار بودند و ظاهراً چند مدرس را به اعتراض تغییر داده بودند و فرصتی دست داد تا من در کلاس آنها حاضر شوم. از سال ۸۵ آموزش استراتژی را آغاز کردم و مجموعاً حدود ۱۵۰۰ نفر را تعلیم دادم: در بیش از چهل دوره و هر دوره چهل ساعت…
قلعه را به آنها معرفی میکردم و آنها را دور تا دور آن میگرداندم و راههای پیدا و پنهان را نشان میدادم. اما خود میدانستم که این قلعه را اتاقی است که خود هرگز راه بدان پیدا نکرده ام.

سالها گذشت…

یک روز، در گوشه یک نمایشگاه، فرصتی دست داد تا با مدیری بر سر میز بنشینم که گردش مالی سازمانش، با درآمد نفتی کشورم قابل مقایسه بود! در لا به لای حرفهای دوستانه و گزارش کارها و …، حرف از مدیریت شد و گفتم که در کنار فروشنده بودن، «معلم» هم هستم و «استراتژی» هم درس میدهم.
پرسید: استراتژی را چگونه تعریف میکنی؟ کمی فکر کردم. آنها که استراتژی را میشناسند میدانند که ده ها تعریف وجود دارد که برخی همسو و برخی متضاد و متعارض هستند. به هر حال، به حیلت معلمی و با بازی کلامی، تعاریف را به هم چسباندم و معجونی را به خوردش دادم: کمی از پورتر، با عصاره ای از مینتزبرگ، با طعمی از گری همل. با کمی افزودنی از هکس به همراه رنگهای طبیعی و با کمی افزودنی های مجاز!
تمام مدت با لبخند نگاهم کرد. در پایان گفت: من درس مدیریت نخوانده ام. به همین دلیل، ذهنم چندان پیچیده و مجرد نیست. من آموخته ام که استراتژی، تخصیص بهینه منابع است. اینکه وقت و سرمایه و نیروی انسانی و دانش و تجربه و مهارت خود را صرف کدام حوزه کنی و از کدام حوزه ها، دوری کنی. استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است. هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو کنی و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم را بر روی کدام مشتری ببندی و از منافعش صرف نظر کنی تا دستانت برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، آزاد و رها بماند. هنر فرار کردن از وسوسه «دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…».
او از نوشیدنی روی میز سرمست بود و من از طعم این عصاره تجربه که هنوز سرمستش مانده ام…
دوست داشتم بیشتر حرف بزنم که فردی آمد و آن مرد، با خداحافظی شتابزده، میز را ترک کرد. فهمیدم که «استراتژی» به او میگوید که بیش از این، «زمانش» را صرف گفتگو با من نکند.
راه اتاق بالای برج را یافته بودم! چند هفته بعد، برای همیشه، آموزش استراتژی را رها کردم و زندگی دیگری را آغاز کردم. تغییراتی چنان بزرگ در زندگیم حاصل شد که دانشگاه و درس و مدرسه، هرگز برایم ایجاد نکرده بودند.

استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است.
برای موفقیت باید بدانید چه فرصتی را انتخاب کنید و به سینه چه فرصتی دست رد بزنید. 

تحقق یک رویا

برای تحقق یک رویا باید رویایتان را زندگی کنید. این جمله به این معناست که لحظه لحظه زندگیتان هدفمند باشد. تا زمانی که برای تحقق رویایتان اقدامی عملی انجام ندهید، هیچ اتفاقی نمی افتد. تحقق رویا دو بعد اصلی دارد: 

۱. ذهنی
۲. بیرونی و مادی 
در مرحله اول که بعد ذهنی است تماما با ذهن و رویاپردازی در ذهن سروکار دارید. این رویاپردازی سوخت و نیروی محرک شماست. این رویا پردازی به شما انگیزه می دهد ولی هیچ چیز واقعی و مادی برای شما ایجاد نمی کند. شما زمانی وارد فاز تحقق رویا می شوید و رویایتان به تدریج رنگ واقعیت می گیرد که وارد بعد مادی و بیرونی شوید. در این فاز شما تلاش می کنید تا سناریوی رویاپردازی شده ذهنیتان را در دنیای واقعی پیاده سازی کنید. این فاز از زمانی شروع می شود که شما اولین گام عملی را بر میدارید.
پس برای تحقق یک رویا، علاوه بر رویاپردازی در ذهن، باید و الزاما باید اقدام عملی انجام دهیم. باید تلاش کنیم، سختی بکشیم، زمان صرف کنیم، هزینه بپردازیم، بارها شکست بخوریم، بارها درس بگیریم و تجربه کسب کنیم، باید با پشتکار گام های عملی را پله به پله طی کنیم.😊
اگر اینگونه عمل کنید به احتمال بسیار قوی، رویایتان تحقق می یابد. 

رویای موفقیت:

در اطراف خود انبوه آدم هایی را می بینیم که از دست نیافتن به رویاها و آرزوهایشان صحبت می کنند. آنها از زندگی می نالند و می گویند: هرچقدر تلاش کردیم موفق نشدیم چون امکانات نداشتیم، چون دیگران نخواستند، چون ... و هزار و یک بهانه جورواجور.

آنها کسانی هستند که رویاهایشان را زندگی نکرده اند. برای رسیدن به موفقیت و تحقق رویاهایتان باید با رویاهایتان زندگی کنید. رویاهای شما باید شبانگاهان خواب را از چشمانتان بگیرد. فردی که رویای موفقیت در سر دارد در تمام لحظات زندگی فقط به آن رویا می اندیشد و تمام فکر و اعمالش به آن رویا معطوف است.
اگر می خواهید به موفقیت دست یابید، با رویای موفقیتتان زندگی کنید و آن را بسازید.

شاه کلید موفقیت

شاید بزرگترین دغدغه و سوال ذهن همه ما این باشد که چگونه می توانم موفق شوم؟ 
برای موفقیت باید چه ویژگی مهمی داشته باشم؟ 
بزرگترین مغز متفکر دنیا سالها پیش ، با سخن زیبایش پرده از رازی بزرگ در موفقیت بر می دارد که پاسخ این سوال مهم را برای ما روشن می کند. انیشتن به زیبایی می گوید:
فرمولی که من برای موفقیت  کشف کردم این است؛ اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیش از ترس شما از شکست خوردن باشد، حتما موفق خواهید شد.
این سخن زیبای انیشتین شاه کلید موفقیت است.

در مسیر موفقیت چگونه از دیگران پیشی بگیریم؟

 

هر یک از ما در مسیر #موفقیت خود ممکن است با افراد، تیم ها و یا سازمانهایی مواجه باشیم که در زمان حال موفقتر از ما هستند و ما برای موفقیت بیشتر باید از آنها پیشی بگیریم.  
یک حکایت ژاپنی به زیبایی بهترین راه پیشی گرفتن از رقیبان را به شما می آموزد:
حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود. مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر!  حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید ،
و گفت: کوتاهش کن ! 
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا! 
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن ! مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند .
حکیم نپذیرفت و گفت : برو یک سال بعد بیا ! 
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند! مرد این بار گفت: نمی دانم! 
و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم ، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت : حالا کوتاه شد ! 
این حکایت به شما می آموزد در مسیر پیشرفت نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست.
با رشد و پیشرفت تو ، تو بزرگتر می شوی و دیگران خود به خود از تو کوچکتر می شوند و اینگونه تو از آنها پیشی میگیری.

چگونه فردی کاریزماتیک و تاثیرگذار شوید

10 ویژگی اساسی که به شما کمک می کند فردی کاریزماتیک باشید: 

۱. شنونده خوبی باشید؛ بیشتر بشنوید و کمتر سخن بگویید؛

۲. به دیدگاه ها و نظرات دیگران احترام بگذارید و صرف نظر از افراد به پیشنهاداتشان فکر کنید؛

۳. هیچگاه در هنگام صحبت با دیگران خود را مشغول وسایل شخصیتان (مانند گوشی) نکنید؛

۴. در ارتباط با دیگران، تمرکزتان بر چیزهایی باشد که می توانید به آنها کمک کنید؛

۵. هرگز شبیه افراد از خود راضی، رفتار نکنید.

۶. دیگران را مهم بدانید و برای آنها احترام قائل شوید. شما می توانید از آنها چیزهای زیادی بیاموزید؛

۷. همواره نقاط مثبت و توانمندیهای دیگران را تحسین کنید؛

۸. در انتخاب کلماتی که به کار می برید بسیار دقت کنید؛

۹. هرگز بر نقاط ضعف دیگران تاکید نکنید؛

۱۰. همواره انتقادات دیگران را با آغوش باز بپذیرید.

چگونه ماندگار شویم؟

چگونه ماندگار شویم؟
🤔🤔
برای رسیدن به پیروزی و موفقیت باید جنگید و سکه جنگ دو رو دارد: پیروزی یا شکست. 
آنهایی ماندگار می شوند که در شکست ها، هرگز تسلیم نشوند؛ از هر شکست درس بگیرند و در تلاش مجدد برای پیروزی، با قدرت و اراده بیشتری مبارزه کنند.
😊😊
ﺩﺭ یک سمینار رموز موفقیت، سخنران از حضار ﭘﺮﺳﯿﺪ:
«ﺁﯾﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍﯾﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ؟»
حضار ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: «ﻧﻪ!»
سخنران: «ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ﮔﺮﺍﻫﺎﻡ ﺑﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟»
حضار: «ﻧﻪ! ﻧﺸﺪ.»
سخنران: «ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ؟»
ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ. ﺳﭙﺲ یکی از حاضران ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﻣﺎﺭﮎ ﺭﺍﺳﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﻣﺎ ﺗﺎ کنوﻥ ﺍﺳﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ!»
سخنران ﮔﻔﺖ: «ﺣﻖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ باشید، ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪ!»

راز ماندگاری در تسلیم نشدن است. برای رسیدن به هدفتان آنقدر سرسختانه بجنگید که چاره ای جز پیروزی و تحقق هدف وجود نداشته باشد.